محل تبلیغات شما

  ساعت دو شبی تعطیل با من تماس گرفتند که  در مخروبه ای قتلی گزارش شده است خودم را اماده رفتن کردم و اعلام کردم  نیرو بفرستند  هنگام آماده شدند با توجه  به اینکه قتل در روستا بود و باران می امد تصمیم گرفتم لباس رسمی نپوشم عوض ان یک لباس بارانی پوشیدم و چراغ قوه و مقداری طناب درون کیف گذاشتم  و بیرون خانه منتظر شدم تا ماشین بیاید !
ماشین گشت نزدیک من شد! پیاده شدند گفتن این موقع شب چکار میکنید؟ گفتم منتظر شما بودم! کیف من را گرفتند و محتویات  چراغ قوه و طناب را دیدند تصور کردند من هستم ! هر چی گفتم من بازپرس فلانی هستم باور نکردند و گفتن به این پررویی ندیدیم! 
شب مرا به بازداشتگاه بردن وحتی مسخره می کردند چون برای آن ها قابل قبول نبود
یکی از همکارن بعد تر تعریف می کرد برای ما تعجب شد که چرا فلانی سر صحنه جرم نرفته و اصلا صبح هم نیامده است تا اینکه مامور انتظامی امد گفت یک سارق گرفتن ادعا دارد بازپرس است!  و بعد معلوم شد واقعا بازپرس هستم .

داستان دو گریه در یک روز/ خاطرات کارورزی7

برادر یا قاتل/ نگاهی حقوقی به فیلم سینمایی برادرم خسرو

قاضی منو میشناسه! / خاطرات کارورزی 6

,بازپرس ,ماشین ,قوه ,یک ,منتظر ,قوه و ,وحتی مسخره ,مسخره می ,می کردند ,کردند چون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش لوازم برق صنعتی نو و استوک پرسش مهر دوره بیستم مدرسه غیر دولتی قائم