محل تبلیغات شما
زماني که تصدي يکي از شعبات مجتمع امام خميني ره» را داشتم، در ظهر يکي از روزهاي ماه مبارک رمضان مانند هر روز صداي اذان بلند شد. از پشت ميز خارج شدم و آستين‌ها را بالا زدم و به منشي گفتم من ميروم براي نماز. از اتاق شعبه بيرون آمدم و در راهرو وارد شدم که ناگهان صدايي از پشت سر گفت کجا ؟ برگشتم ديدم آقايي ايستاده درب شعبه. با غرور مسخره اي که اينروزها گريبانگير بعضي قضات است، گفتم مگه نمي بيني دارم ميرم.

داستان دو گریه در یک روز/ خاطرات کارورزی7

برادر یا قاتل/ نگاهی حقوقی به فیلم سینمایی برادرم خسرو

قاضی منو میشناسه! / خاطرات کارورزی 6

گفتم ,قضات ,شدم ,شعبه ,نماز ,يکي ,از پشت ,يکي از ,کجا ؟ ,گفت کجا ,پشت سر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها